-
دستور کیک برای تولد ماکان
چهارشنبه 9 بهمن 1392 23:20
امشب که داشتم توی سایت تستر و نگاه می کردم قسمت کیکها بودم کیک اسفنجی... بعدش یادم افتاد به این که امروز که یه کیک ساده پخته بودم و عصر به خونه عمه ام برده بودم . صحبت از کیک و اینا شده بود. عمه به من گفت که روز یک شنبه که من و فاطمه دختر عمه ام بیرون رفته بودیم دختر عمویم به خانه عمه زنگ زده بود و خبرم را گرفته بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 بهمن 1392 11:23
-
دلتنگی
شنبه 5 بهمن 1392 11:26
دلم لک زده برای برف. بس که خشکی اطراف می بینم نشاط و شادابی ام از بین رفته امروز پنجم بهمن ماه هست اما حقیقت این ست که تو این مدت که از زمستان گذشته نه برفی نه بارانی... حتی باران هم از انگشتان دست کمتر باریده ما که زمستانی ندیدیم. با اینکه شهر ما شهر کوچکیست و نه از دود و دم خبری است و نه از الودگی. حتی ما در جایی...
-
یاد باد ان روزگاران یاد باد
دوشنبه 16 دی 1392 23:55
عصر یه روز فروردینی بود که از خونه عموم بیرون اومدم تا کمی اطراف خونه رو ببینم. مسیر کوچه رو راه می رفتم. سر نبش کوچه یه موسسه فرهنگی هست. یه تابلو بزرگ بالای دروازه ورودی اونجا هست که توش بزرگ نوشته شده فروشگاه فرهنگی اعراف. درش بازه باز بود. اومدم داخل تا یه سر بزنم. یه حیاط خوشگل و سرسبز داشت که از همون ابتدای...
-
من و افکارم
چهارشنبه 11 دی 1392 01:12
تیک تاک تیک تاک تیک تاک... ساعت از دوازده گذشته... همه جا تاریکه... فقط صدای تیک تاک ساعت کمی سکوت شب را می شکند. اهالی خانه همه خوابند. من اما... بیدار و غرق در افکار. این هنگام از شب که هست نمی دونم هورمونهای احساس چکار می کنند که قلبم بیشتر رعوف میشه... چقدر دلم برای این ادمهایی که اینطوری ارام کنار هم خوابیده ایم...
-
امان از این کارای بامزه پدرم
شنبه 7 دی 1392 19:47
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 دی 1392 19:39
-
گنج حضور
جمعه 22 آذر 1392 22:13
من برنامه گنج حضور را خیلی دوست دارم. فضاهای عرفانی برایم خیلی د وست داشتنی ست . گنج حضور به من می اموزد که چگونه قدم در راه کمال بردارم.حتی برادر من هم که از من خیلی بزرگتر می باشد به این برنامه علاقه مند است.برادر من مانند درویشان و صوفیان زندگی می کن د.و اتاق خود را به گونه ای طراحی کرده است ک ه شباهت به خانه های...
-
من و دوستم
یکشنبه 3 آذر 1392 00:10
امروز ما از ساعت 8 صبح تا 10 صبح کلاس داشتیم.ساعت 10 که کلاس تمام شد من فاطمه دوستم را برای ناهار به خانه مان دعوت کردم.بعدش ما رفتیم به بیرون از دانش کده و سوار سرویس شدی م.حدود ساعت 10 و نیم یازده به خیابان مان ر سیدیم و یک راست به مغازه تره بار فروشی داییم که در ابتدای خیابان ما است رفتیم و من می وه و یه بته کاهو و...
-
حس این روزهای من
جمعه 10 آبان 1392 14:40
هنگامی که به تو نیاز دارم فقط چشمانم را میبندم و به تو فکر میکنم و همه آن چیزی را که می خواهم به تو بدهم قلبی است که از راه دور برای تو می تپد. هنگامی که به عشق نیاز دارم دستانم را میگشایم و عشق را لمس می کنم. هرگز فکر نمیکردم چنین عشقی در من وجود داشته باشد که شب و روز مرا گرم نگه دارد .
-
چگونه و از کجا شروع شد
شنبه 13 مهر 1392 04:25
مدتی ست که هر روز صبح فقط با چند تا کلیک صفحه ای پر از نور و روشنایی و آواهای گوش نوازو حس زندگی و عشق و دانایی را به رویم می گشایم.نامش عطر برنج است.سپاس گذارم ازش چون این صفحه باعث شد که به جز عشق چنان به رمان و داستان علاقه مند شوم که حالا مشغول بنا کردن پایه های کتاب خانه ای نیز هستم.و همینطور با دوستان فرهیخته ای...
-
زنده یاد سهراب سپهری
شنبه 13 مهر 1392 04:10
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد و خاصیت عشق این است... زنده یاد سهراب سپهری
-
بنام خداوند یکتای مهربان
شنبه 13 مهر 1392 04:05
به نظر من یه خونه هر جایی می تونه باشه. می تونه بالای یه ساختمون بلند باشه. می تونه تو یه کوچه قدیمی که زیر یه بازارچه ست باشه. می تونه بزرگ ، یا می تونه کوچیک باشه. می تونه برای هر کس مفهومی داشته باشه یا هر رنگی داشته باشه. می تونه به رنگ آجر یا به رنگ شیشه و سنگ باشه. می تونه به رنگ قرمز یا به رنگ… ولی به نظر من ،...