خانه ی سبز
خانه ی سبز

خانه ی سبز

خبر خوب

الان پست چی اومد.امضا زدم و بسته رو داد دستم.بسته رو بازش کردم.کتابی که سفارش داده بودم امروز رسیده و میشینم میخونمش.

ایستگاه اخر برای سال گذشته ست از فروشگاه بخوان دات کام.من اون وقتا وبلاگ نداشتم و نتونستم خوشحالی اون لحظه که اقای پستچی با اون روپوش فرم بانمکش بسته بدست اومد در خونمون و خریدمون رو تحویل داد رو ثبت کنم.بخت زمستان رو  امسال از فروشگاه جیحون تهیه کردم.هر دوتا اسون و با کرایه مناسبی به دستم رسید.ب قول دوستان کتاب سلیقه ای ست.من هر دو داستان تونستم لمس کنم و دوسشون دارم.هم یه سرگرمیه که ارام و عاشقانست و هم درس!به قول معروف میشه ازش دو تا نکته خوب هم یاد گرفت و قاطی زندگیت کرد تا تدبریت بیشتر بشه.ارزشش برای من بیشتر از پولیست که بابتش دادم.متن پشت جلد ایستگاه اخر رو بی نهایت دوست دارم.

شب ارزوها

امشب شب ارزوهاست.برای اجابت ارزوهای همه دعا کنیم.ملتمس دعای شما الی.

راز

خانه خلوت است و ارام.بهار است و هوا لطیف.افتاب توئم با باد لا به لای درختای تاک و پرتقال می پیچه.موزیک ملایم secret garden رو پلی میکنم.گاهی چشمامو می بندم و گاهی هم چشمامو باز میکنم و نگاهم به ابی ترین اسمانی میفته که حس ارامشی را از راه نگاهم به درونم وصل میکنه و انگار ادمو مجبور میکنه به نوشتن دو سه خط این سبکی و همه چیز دست به دست هم داده که فکر کنم به اینکه چی می تونه باشه راز این دنیای فانی.اما من خیلی کوچیکتر از این حرفام.

هانیه راست میگه که:من برگشتم ولی دلم اونجا موند

 امده بودیم تهران.خونه ی عموم.بعد از یک سال دلم داشت پرپر میزد برای اونجا.برای پارک قیطریه.بلوار اندرزگو و امیر شکلات و برگرلند...تجریش و میرداماد...همه چی شیک و باکلاس بود.همه چی دوست داشتنی بود.همه چیز تر و تازه بود.همه مودب و خوش برخورد.انقده دوست دارم تهران زندگی کنم....ولی برگشتم و من موندم و یه عالم اشک و دلتنگی.......