خانه ی سبز
خانه ی سبز

خانه ی سبز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گل اومد بهار اومد من میرم به صحرا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مسافران من از شهر باران باز می گردند

امروز پدر و مادرم از رشت بر می گردند.چند روز جاشون خالی بود.خیلی حسش کردم.دلم براشون تنگ شده.هم برای مادرم هم برای پدرم.دیگه امروز میان و خونه از سکوتش میاد بیرون.چند روزه من تنها بودم.هم تنهایی من هم جای خالیشون دیگه پر میشه.امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه.

...my favorite music is

♫♫♫

از دست من میری از دست تو میرم

تو زنده میمونی،منم که میمیرم

تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت

برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت

این اخرین باره من ازت میخوام

برگردی به خونه

این آخرین باره من ازت میخوام

عاقل شی دیونه

♫♫♫

اونقد بزرگه تنهایی این مرد

که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد

من عاشقت هستم اینو نمیفهمی

یه چیزو میدونم که خیلی بی رحمی

همیشه میگفتی شاهی گدایی کن

ظالم بمون اما مظلوم نمایی کن

هرچی بدی کردی پای من بنویس

نتیجه ی این عشق بازم مساوی نیست

چه ذهن خلاقی داشتم

مادر تقریبا یه هفته پیش سبزه سبز کرد به نیت سمنو.یه هفته بهش رسیدگی کرد.شیرین که شد امادش کرد برای پختن سمنو.موادش رو به هم مخلوط کرد و گذاشت سر گاز.یک شبانه روز جوشید تا شد سمنو.دیشب دختر عمو و پسر عمو با بچه هایشان امده بودند.یادمان افتاد به اولین سالی که مادر سمنو بار گذاشته بود...ان وقتها من دخترک بچه ای کم سن و سال و بی عقل بودم.یادم نیست دبیرستانی بودم یا راهنمایی!نیمه های شب سمنو اماده شده بود و ان را دمکش گذاشتن و همه رفتیم خوابیدیم.ان روز من برای نقشه ام صبح از همه زودتر از خواب بلند شدم و رفته بودم سر دیگ سمنو.با نوک یه دونه کارد روی سطح سمنو نوشتم حضرت علی و یه شمشیر هم نقاشی کشیدم.چون سمنو روش می بنده میشه روش نوشت.بعد در دیگ رو گذاشتم و رفتم.بعد که بقیه رفتن با سلام و صلوات در دیگ را بر داشتند محو تماشای نوشته ها شده بودند.من هم به روی خودم نمی اوردم و باورشان شده بود ومادر رفت دختر عمو را صدا زد و تا دختر عمو دید متوجه شد . گفت اینو این دختر با نوک چاقو نوشته و من ضایع شدم و همه خندیدن.دیشب حرفش شده بود و برای خودش خاطره ای از سمنوپزون مادرم باقی مانده است.هی داد بیداد...

خوش به حال روزگار

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک ،
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید ،
برگ های سبز بید ،
عطر نرگس رقص باد ،
نغمه شوق پرستو های شاد ،
خلوت گرم کبوتر های مست...
نرم نرمک می رسد اینک بهار ،
خوش به حال روزگار !
خوش به حال چشمه ها و دشت ها ،
خوش به حال دانه ها و سبزه ها ،
خوش به حال غنچه های نیمه باز ،
خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب.
خوش به حال من ، گرچه - در این روزگار -
جامه رنگین نمی پوشی به کام ،
باده رنگین نمی نوشی ز جام ،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت - از آن می که می باید - تهی یست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم !
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب !
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ؛
 هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

شاعر:فریدون مشیری