خانه ی سبز
خانه ی سبز

خانه ی سبز

گنج حضور

من برنامه گنج حضور را خیلی دوست دارم.فضاهای عرفانی برایم خیلی دوست داشتنی ست.گنج حضور به من می اموزد که چگونه قدم در راه کمال بردارم.حتی برادر من هم که از من خیلی بزرگتر می باشد به این برنامه علاقه مند است.برادر من مانند درویشان و صوفیان زندگی می کند.و اتاق خود را به گونه ای طراحی کرده است که شباهت به خانه های ادمهای درویش و صوفی دارد. ما به دنیا امده ایم تا به کمال برسیم.ما امده ایم تا به دیگران عشق و محبت بدیهم نه کینه و نفرت و نیرنگ.گنج حضور به من کمک می کند که در لحظه زندگی کنم . هنر شاد زیستن را بدانم. گنج حضور این روزها از مولوی و شعرهایی که در مدح زندگی سروده شده است می گوید.مولوی انگونه راه و رسم رسیدن به یک زندگی خوب و سلامت را به زبان شعر گفته است که اگر خود بخواهی کمک کننده است.اما الان من یک ادم خیلی معمولی با کلی کم و کاستی و ناقص هستم و تا کامل شدن راه زیادی است.من از بانی برنامه مفید و سالم گنج حضور تشکر می کنم و ممنون هستم

من و دوستم

امروز ما از ساعت 8 صبح تا 10 صبح کلاس داشتیم.ساعت 10 که کلاس تمام شد من فاطمه دوستم را برای ناهار به خانه مان دعوت کردم.بعدش ما رفتیم به بیرون از دانشکده و سوار سرویس شدیم.حدود ساعت 10 و نیم یازده به خیابان مان رسیدیم و یک راست به مغازه تره بار فروشی داییم که در ابتدای خیابان ما است رفتیم و من میوه و یه بته کاهو و سه تا ترب برداشتم و راهی خانه مان شدیم.ما وقتی به خانه رسیدیم دیدیم مادرم تنها در اشپزخانه نشسته بود و چای می نوشید و گوش به رادیو سپرده بود.من مادرم و فاطمه را با هم اشنا کردم و انها با هم سلام و احوال پرسی کردند. من به مادرم گفتم که فاطمه امروز مهمان مان است.مادرم برای چیدن سبزی خوردن و سبزی برای  پلو رفت.من و فاطمه دست به کار شدیم و ناهار را بار گذاشتیم. سالاد و بورانی اسفناج هم درست کردیم.پدرم از خیابان به خانه برگشت و با فاطمه سلام و احوال پرسی کردند.ساعت یک و نیم سفره را پهن کردیم و چهار نفری ناهار خوردیم.بعدش من و فاطمه با هم ظرفها را شستیم.کمی بعد دختر عمه ی من به خانه مان امد.من برای چای عصر کیک خوشمزه ای پختم با نوعی شیرینی. دیگر فاطمه گفت که باید به خانه شان برود چون نیم ساعت فاصله داشتیم. من به فاطمه دوستم چند تکه کیک و چند تا شیرینی دادم تا برای مادرش ببرد. من و فاطمه دوستم و دختر عمه ام به سمت خیابان راهی شدیم و فاطمه را سوار ماشین کردیم و خداحافظی کردیم.روز خوبی بود.من امروز را اینجا ثبت کردم تا همیشه برایم بماند.