خانه ی سبز
خانه ی سبز

خانه ی سبز

یاد باد ان روزگاران یاد باد

 عصر یه روز فروردینی بود که از خونه عموم بیرون اومدم تا کمی اطراف خونه رو ببینم. مسیر کوچه رو راه می رفتم. سر نبش کوچه یه موسسه فرهنگی هست. یه تابلو بزرگ بالای دروازه ورودی اونجا هست که توش بزرگ نوشته شده فروشگاه فرهنگی اعراف. درش بازه باز بود.  اومدم داخل تا یه سر بزنم. یه حیاط خوشگل و سرسبز داشت که از همون ابتدای دروازش در و دیوارش پیچیده شده بود به پیچک های سبز رونده. نگاهی به حیاط زیباش انداختم و اومدم که بیام سمت خود فروشگاه. در زدم و درو باز کردم و پیچ پله رو گرفتم و رسیدم پایین. اول راه رو طبقه ها همه مدل بازی های فکری با بسته بندی های رنگارنگ با سلیقه چیده شده بود. انواع پازل جورچین دومینوهای حتی سیصد قطعه ای و کره های زمین. کمی جلوتر پشت یه میز و روی دو تا صندلی دو تا اقا که یکی  فروشنده و یکی هم صاحب اصلی اونجا بود نشسته بودند و با دیدن هم سلام و خوش امد گفتیم. اونجا تقریبا یه کتاب فروشی جامع بود. دو تا میز کوچیک و دو تا صندلی هم کنجش هست تا اگه خواستی کلیات کتابی که می خوای رو اونجا مطالعه کنی. کمی دور زدم و حاصلش شد خرید یه کتاب مرجع و شعرهای سهراب سپهری. چه روز خوبی بود اون روز.  

فروردین نود و یک - تهران

ادامه مطلب ...

من و افکارم

تیک تاک تیک تاک تیک تاک... ساعت از دوازده گذشته... همه جا تاریکه... فقط صدای تیک تاک ساعت کمی سکوت شب را می شکند. اهالی خانه همه خوابند. من اما... بیدار و غرق در افکار. این هنگام از شب که هست نمی دونم هورمونهای احساس  چکار می کنند که قلبم بیشتر رعوف میشه... چقدر دلم برای این ادمهایی که اینطوری ارام کنار هم خوابیده ایم می سوزد. در نظرم چقدر انسان گناه میشه وقتی اینجوری ارام به خواب رفته. بهشون فکر می کنم. به جای خالیشون... دلم خیلی می گیره

 

پدر خوبه که مادر نازنینه

برادر میوه ی روی زمینه

بیایید قدر یکدیگر بدانیم

که جای همه کس زیر زمینه

امان از این کارای بامزه پدرم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.