خانه ی سبز
خانه ی سبز

خانه ی سبز

دعای دوست داشتنی به وقت افطار

دعاخوانی به وقت سحر و سحری خوردن.ربنا و افطاری و چای شیرین و نون و پنیر و سبزی و کتلت.نزدیک شدن به خدا.یه پایان دوست داشتنی و عید فطر و نماز عید فطر.

  • ربّنای نخست:
  • ﴿رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً ۚ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾(سورهٔ آل‌عمران-آیهٔ ۸)

    باراِلها، دل‌های ما را به باطل میل مده پس از آنکه به حق هدایت فرمودی، و به ما از لطف خویش اجر کامل عطا فرما که همانا تویی بخشندهٔ بی‌منّت.

    • ربّنای دوم:

    ﴿إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ﴾(سورهٔ مؤمنون-آیهٔ ۱۰۹)

    زیرا شمایید که چون طایفه‌ای از بندگان صالح من روی به من آورده و عرض می‌کردند باراِلها ما به تو ایمان آوردیم، تو از گناهان ما درگذر و در حق ما لطف و مهربانی فرما که تو بهترین مهربانان هستی.

    • ربّنای سوم:

    ﴿إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا﴾(سورهٔ کهف-آیهٔ ۱۰)

    آنگاه که آن جوانان کهف (از بیم دشمن) در غار کوه پنهان شدند، از درگاه خدا خواستند: باراِلها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و بر ما وسیلهٔ رشد و هدایتی کامل مهیا ساز.

    • ربّنای چهارم:

    ﴿وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ﴾(سورهٔ بقره-آیهٔ ۲۵۰)

    چون آنها در میدان مبارزه جالوت و لشکریان او آمدند، از خدا خواستند که بار پروردگارا به ما صبر و استواری بخش و ما را ثابت قدم دار و ما را بر شکست کافران یاری فرما.

    یه روز خاص که سریع میگذره

    امروز روز تولدم است.25 سالم شد.مبارکا باشد.

    بهانه ای برای چند خط نوشتن

    سلام.من امروز به این صفحه سلامی دوباره میدهم.می دانم که رسم ادب نیست که این صفحه بی نوا را اینطور رهایش کردم به دست باد و از شتاب گذر این روزها و ماه ها و سال هایی که بر ما می گذرد چیزی نمی نویسم.این ترم کلاس انگلیسی چهارشنبه این هفته تموم میشه.سوم تیر ازمون کنکور 93.ادم می ترسه.اما خبر خوب اینه که امشب عمو محمدم  از تهران می اید به دنبال کارهای بانکی اش به اینجا.عمو به من گفته که اماده باشم که با او بروم پیش زن عمو و دختر عمویم روژین.تابستان است و تعطیلات من و روژینا.من سلام میکنم به خیابون امیر شکلات/بلوار اندرزگو/کوچه ی شهید سلیمی/برگر لند سوسن خانوم و کیوان/پارک قیطریه/بازار سر زنده ی تجریش/روپوش فروشی دیبای تجرش/موسسه اعراف/داروخانه دکتر پازندی/خیابون میرداماد/پاساژ ارش و موبایل فروشی هنرمندان/لوازم التحریری و و و من میام پیشتون.به زودیه زود.دارم میام پیش خاطرات و روزهای خوبم.دوستت دارم تهران.خداوندا بارالها پروردگارا معبودا شکرت.

    دارم میام پیشت جاده چه همواره

    هوا چقدر بوی عطر تو رو داره

    جاده چه همواره هوا چقدر صافه

    شب داره موهای سیاش رو می بافه

    فقط تو می فهمی امشب چه خوشحالم

    از این خوشی لبریز رویاییه حالم

    امشب تو هم مثل خودم چه بی تابی

    از شوق این دیدار اصلا نمی خوابی

    از این ور جاده تا اون ور جاده

    میام اخه چشمات وعده بهم داده

    میام که باز دستات رفیق دستام شه

    دوباره تو عمق نگاه تو جاشه

    زنده باد فریدون مشیری

    از دل افروز ترین روز جهان
    خاطره ای با من هست
    به شما ارزانی
    سحری بود و هنوز
    گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
    گل یاس
    عشق در جان هوا ریخته بود
    من به دیدار سحر می رفتم
    نفسم با نفس یاس درآمیخته بود
    می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : های
    بسرای ای دل شیدا، بسرای.
    این دل افروزترین روز جهان را بنگر
    تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای
    آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
    روح درجسم جهان ریخته اند
    شور و شوق تو برانگیخته اند
    تو هم ای مرغک تنها، بسرای
    همه درهای رهائی بسته ست
    تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای
    بسرای
    من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم
     در افق، پشت سرا پرده نور
    باغ های گل سرخ،
    شاخه گسترده به مهر
    غنچه آورده به ناز
    دم به دم از نفس باد سحر
    غنچه ها می شد باز
    غنچه ها می رسد باز
    باغ های گل سرخ
    باغ های گل سرخ
    یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست
    چون گل افشانی لبخند تو
    در لحظه شیرین شکفتن
    خورشید
    چه فروغی به جهان می بخشید
    چه شکوهی
    همه عالم به تماشا برخاست
    من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم 
    دو کبوتر در اوج
    بال در بال گذر می کردند
    دو صنوبر در باغ
    سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
    مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور
    رو نهادند به دروازه نور
    چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق
    در سرا پرده دل
    غنچه ای می پرورد
    - هدیه ای می آورد
    برگ هایش کم کم باز شدند
    برگ ها باز شدند
     یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش
    با شکوفائی خورشید و 
    گل افشانی لبخند تو
    آراستمش
    تار و پودش را از خوبی و مهر
    خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام
     دوستت دارم را
    من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام
    این گل سرخ من است
    دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق
    که بری خانه دشمن
    که فشانی بر دوست
    راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست
    در دل مردم عالم، به خدا
    نور خواهد پاشید
    روح خواهد بخشید
    تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
    این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت
    نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو
    دوستم داری را از من بسیار بپرس
    دوستت دارم را با من بسیار بگو

    شاعر:فریدون مشیری

    خبر خوب

    الان پست چی اومد.امضا زدم و بسته رو داد دستم.بسته رو بازش کردم.کتابی که سفارش داده بودم امروز رسیده و میشینم میخونمش.

    ایستگاه اخر برای سال گذشته ست از فروشگاه بخوان دات کام.من اون وقتا وبلاگ نداشتم و نتونستم خوشحالی اون لحظه که اقای پستچی با اون روپوش فرم بانمکش بسته بدست اومد در خونمون و خریدمون رو تحویل داد رو ثبت کنم.بخت زمستان رو  امسال از فروشگاه جیحون تهیه کردم.هر دوتا اسون و با کرایه مناسبی به دستم رسید.ب قول دوستان کتاب سلیقه ای ست.من هر دو داستان تونستم لمس کنم و دوسشون دارم.هم یه سرگرمیه که ارام و عاشقانست و هم درس!به قول معروف میشه ازش دو تا نکته خوب هم یاد گرفت و قاطی زندگیت کرد تا تدبریت بیشتر بشه.ارزشش برای من بیشتر از پولیست که بابتش دادم.متن پشت جلد ایستگاه اخر رو بی نهایت دوست دارم.

    شب ارزوها

    امشب شب ارزوهاست.برای اجابت ارزوهای همه دعا کنیم.ملتمس دعای شما الی.

    راز

    خانه خلوت است و ارام.بهار است و هوا لطیف.افتاب توئم با باد لا به لای درختای تاک و پرتقال می پیچه.موزیک ملایم secret garden رو پلی میکنم.گاهی چشمامو می بندم و گاهی هم چشمامو باز میکنم و نگاهم به ابی ترین اسمانی میفته که حس ارامشی را از راه نگاهم به درونم وصل میکنه و انگار ادمو مجبور میکنه به نوشتن دو سه خط این سبکی و همه چیز دست به دست هم داده که فکر کنم به اینکه چی می تونه باشه راز این دنیای فانی.اما من خیلی کوچیکتر از این حرفام.

    هانیه راست میگه که:من برگشتم ولی دلم اونجا موند

     امده بودیم تهران.خونه ی عموم.بعد از یک سال دلم داشت پرپر میزد برای اونجا.برای پارک قیطریه.بلوار اندرزگو و امیر شکلات و برگرلند...تجریش و میرداماد...همه چی شیک و باکلاس بود.همه چی دوست داشتنی بود.همه چیز تر و تازه بود.همه مودب و خوش برخورد.انقده دوست دارم تهران زندگی کنم....ولی برگشتم و من موندم و یه عالم اشک و دلتنگی.......

    این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.