خانه ی سبز
خانه ی سبز

خانه ی سبز

چهارفصل

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود یه خونه ای بود وسط یه باغ دورتا دورش درخت بود و بس... پنجرهاش رو به اسمون...یه دخترکی توی این خونه بود..یه سال دخترک یه کامپیوتر برای خودش خرید و اونو گذاشت روی یه میز چوبی مستطیل شکل و میز رو جلوی یه پنجره قرار داد...اینجا شده بود محل کار دخترک...اونجا گاهی فیلم می دید گاهی کارتون تماشا می کرد گاهی مطالعه می کرد گاهی فکر میکرد...اما این پنجرهه...پنجرهه جور قشنگی ساخته شده بود...ساده...شبای تابستونی مهتابی خیلی قشنگ میشه اصن یجوری که با دل ادم بازی میکنه...وقتایی که دخترک دلش میگرفت یه وبلاگی که نوای اهنگ گوش نوازی که ازش پخش میشه رو باز میکرد و آروم آروم به اون صدای گوش نواز گوش می داد و نگاهش رو می دوخت به روبرو به افقهای دور... 

پیکوفایل برام عکس هارو کوچیکتر نمیکنه...

 چهارفصل پنجره ی قصه...

یه صبح بهاری شبنم زده

از تابستان متاسفانه عکس ندارم.چون خیلی تفاوت نداره با بهار.همینطوری سرسبزه ایشالا عکسش رو می گیرم و میذارمش اینجا.

پاییز عاشقونه

زمستان سپید پوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد