مدتی ست که هر روز صبح فقط با چند تا کلیک صفحه ای پر از نور و روشنایی و آواهای گوش نوازو حس زندگی و عشق و دانایی را به رویم می گشایم.نامش عطر برنج است.سپاس گذارم ازش چون این صفحه باعث شد که به جز عشق چنان به رمان و داستان علاقه مند شوم که حالا مشغول بنا کردن پایه های کتاب خانه ای نیز هستم.و همینطور با دوستان فرهیخته ای اشنا شدم که برایم حکم گنجینه ای را دارند و قلبا انان را دوست می دارم و برای حفظ انها می کوشم. براستی که اموختم و می اموزم.اما هنوز ابتدای کار هستم و حس یه نهال و جوانه ای نوپا را در عرصه ی رمان و داستان دارم.من این موفقیت را به خودم و همه ی دوستان تبریک می گویم.
و اکنون
زمان شبی از شب ها اواسط مهر ماه سال 92
مکان تو اتاقم تو خونه ی پدرم در حال خواندن رمان طعم گس خرمالو خانم زویا پیرزاد:
روزی که خانم از گلبانو شنید همسایه ها اسم خانه اش(خانه ی خانم)را گذاشته اند
خانه ی سبز آن قدر خندید که اشکش در امد...
به این جمله که رسیدم تکرارش کردم نه یک بار بلکه چندین بار حس خوبی بهم داد به دلم نشست.دل من هم خانه ی سبز خواست خانه ای بشود در ان زندگی کرد و زندگی را نوشت. تصمیم گرفتم که آشیانه ام را چه در عالم خیال و چه در واقعیت خانه سبز بنامم.
به خانه ی سبز من خوش امدید.
سلامممممممم
خیلی خوش اومدی